این متن رو از بالا به پایین و از پایین به بالا بخوانید و تفاوت گفتار را ببینید:
امروز بدترين روز بود
و سعى نكن منو متقاعد كنى كه
در هر روزى، يك چيز خوبى پيدا ميشه
چون اگه با دقت نگاه كنيم
اين دنيا جاى وحشتناكيه
با اينكه
بعضى وقتا يك اتفاقات خوبى هم ميافته
شادى و رضايت هميشگى نيستند
و اين درست نيست كه
همش به ذهن و دل ما ربط داره
چون
ما ميتونيم شادى واقعى رو تجربه كنيم
فقط وقتى در يك محيط خوب باشيم
ميتونيم خوبى رو خلق كنيم
مطمئن هستم تو هم موافقى كه
محيطى كه توش هستيم
تأثير مستقيم داره روى
رفتار ما
همه چيز در كنترل ما نيست
و تو هرگز از من نخواهى شنيد كه
امروز روز خوبى بود
حالا لطفأ از پايين به بالا بخونید…


 

   *دیروز,امروز,فردا*                                                                *دو روز درهفته وجودداردکه مانبایدنگران آن باشیم.دو روزی که بایدعاری ازنگرانی وترس نگه داشته شوند.                                                                                                                                    *یکی ازاین روزهادیروزاست باتمام اشتباهاتش وغم وغصه هایش,باتمام کاستی هاوخطایش,باتمام دردهاومحنت هایش.                                                                                                                  *دیروزبرای همیشه وتاابدازکنترل ماخارج شده است.تمام پولهای دنیانمی تواننددیروزرابرگردانند.                *مانمی توانیم حتی یک کاری راکه درآن انجام داده ایم خنثی کنیم.مانمی توانیم حتی یک کلمه که بیان کرده ایم راپاک کنیم وبزدائیم.دیروزرفته است.                                                                                        *یک روزدیگرکه مانبایدنگران آن باشیم فردااست باتمام مشقتهاوناملایمات احتمالی اش,باتمام مسئولیتهایش,باتمام قول وقرارهای بزرگش وعمل کردضعیف اش فردانیزورائ کنترل آنی ماست.                *خورشیدفرداطلوع خواهدکرد.یاباتابناکی ودرخشندگی ویاازپشت نقاب ابرها,اماطلوع خواهدکرد.                  *تاآن زمان که طلوع کند,ماهیچ منافعی یاضرری درفردانداریم.زیراهنوزمتولدنشده است.فقط یک روزباقی می ماندامروزهرانسانی می تواندفقطدرنبردیک روزبجنگد.آن یکروزهم زمانی است که شماومن بارهای غصه ومسئولیت آن دو روزبدوترس آوررابه ابدیت بفرستیم.دیروز وفرداکه تجربه کردیم.                           *این تجربه امروزنیست که انسان رابه مرزجنون می کشاند,بلکه آن افسوس وتلخی چیزی است که دیروزاتفاق افتاده ویاترس آنچه که فرداممکن است به همراه بیاورد.
             ((درنتیجه بیائیدزندگی کنیم,امافقط برای امروز))

 


همه ما نابینائیم،هر کداممان به نوعی 
آدم های خسیس نابینا هستند چون فقط طلا را می بینند،
آدم های ولخرج نابینا هستند چون امروزشان را می بینند،
آدمهای نابینا هستند، چون خدا را نمی بینند،
آدم های شرافتمند نابینا هستند، چون ها را نمی بینند،
خود من هم نابینا هستم چون حرف می زنم اما نمی بینم که شما گوشهایی شنوا ندارید.

???? مردی که میخندد
???? ویکتور_هوگو


پیرمرد و دریا

ارنست همینگوی

حالا وقتش نیست که ببینی چه نداری. ببین با آنچه داری چکار می توانی بکنی.

هر روز روزِ تازه ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن وقت اگر بخت یاری کرد آماده ای.

پ ن:یه کتاب عالی که 4روزه تموم کردم البته تو مسافرت {ارومیه}


خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند,که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند.و زندگی خودشان را باهیچ کس مقایسه نمی کنند مدارا بالاترین درجه ی قدرت.ومیل به انتقام.اولین نشانه ی ضعف است. مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشیدشاید شما را ببخشند اما.هرگز فراموش نمی کنند سکه ها همیشه صدا دارند. اما اسکناس ها بی صدا پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا می رود.بیشتر ارام و بی صدا باشید.
اعتماد خدا از دیوید راکفلر پرسیدند چگونه به این ثروت و شوکت رسیدی؟ گفت: از خدا خواستم و خودم بدست آوردم. گفتند چگونه؟ گفت من بیکار بودم. گفتم خدایا کاری برایم پیدا کن تا در آمد کافی برای پرداخت اجاره یک منزل نقلی را داشته باشم. چون از طرف خدا اقدامی انجام نشد، خودم دست بکار شدم و به خدا گفتم: خدایا تو به این نیازهای کوچک رسیدگی نکن. من خودم کار پیدا میکنم. تو فقط حقوقم را افزایش بده. کاری در راه آهن پیدا کردم.
روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد وبا او به راز ونیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار اوبیاید.زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست ودرانتظار آمدن خدا نشست ! چند ساعت بعد در کلبه اوبه صدا در آمد! زن با شادمانی به استقبال رفتامابه جز گدایی مفلوک که با لباس های مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود،کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضب آلود به مرد
قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟ صیدت دوباره به دریا برگشت؟ غمت نباشد چون خدا با ماست هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست ! بگو خدا با ماست. اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی. اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری. اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی. امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری! خدایت را شکر کن.
✍️اگر عمر دوباره داشتم اشتباهات بیشتری مرتکب می شدم همه چیز را آسان میگرفتم از عمر اولم ابله تر می شدم اندکی از رویدادهای جهان را جدی می گرفتم اهمیت کمتری به بهداشت میدادم مسافرت بیشتر می رفتم ازکوه ها بیشتر بالا می رفتم در رودخانه های بیشتری شنا می کردم بستنی بیشتر می خوردم و اسفناج کمتر مشکلات واقعی بیشتری داشتم و مشکلات واهی کمتری آخر ببینید من از آدم‌هایی بودم که بسیار محتاط و خیلی عاقلانه زندگی کردم ساعت به ساعت روز به روزا،البته من هم لحظات سرخوشی
گاهی نباش . خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست ، وجودت را از همه ی آدم هایِ اطرافت دریغ کن . ببین چه کسی نبودنت را حس می کند ؟! چه کسی حواسش به حال و احوالاتِ توست ؟! سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو ، پس کوچه هایِ تنهایی ات را زیر و رو می کند ؟!کدامشان نگرانت می شود ؟! و اصلا چه کسی ، برای نگه داشتنِ تو ، به خودش زحمت می دهد ؟! اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرِگی هایشان تکان نخورد ، تعجب نکن ! رسمِ آدم ها همین
برای این که یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می‌ند و برای این که استقلال یک مردمی را بتوانند بند، آن مردم را به خود محتاج می‌کنند.با این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست می‌دهد.خوار و زبون می‌شود و به غیر خودی وابسته می‌شود و نوکر می‌شود و می‌شود مثل کفش‌های پای آن‌ها، مثل نی سیگار آن‌ها و حتی مثل تیغه‌ی شمشیر آن‌ها که وقتی لازم باشد گردن برادر خود، گردن زن و فرزند خود را هم می‌زند.
شما چطور مايليد زندگي كنيد؟ و چطور مي‌خواهيد اين بازي را انجام دهيد؟ آيا مي‌خواهيد در ليگ‌هاي بزرگ، يا در ليگ‌هاي كوچك بازي كنيد. در دسته‌ي اولي‌ها يا در دسته دومي‌ها؟ آيا مي‌خواهيد بزرگ بازي كنيد يا كوچك؟ انتخاب با شماست. بيشتر مردم بازي كوچك را انتخاب مي كنند. چرا؟ اول به خاطر ترس. آن‌ها شكست را با مرگ برابر مي‌بينند و حتي از موفقيت بيشتر گريزانند. دوم اين كه آن‌ها به اين خاطر كه احساس خوبي ندارند بازي كوچك را انتخاب مي‌كنند.
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر . خانواده و . هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خبر شروینه وکلاشی لباس کار و تجهیزات ایمنی مهدی آردم سایت پاکدشت ما صنعت حرفه ای ارزان سرا سیستم تبادل لینک Liebespuppen und Sexpuppen اجناس فوق العاده 09197977577دستگاه فلزیاب او کاام و گنج یاب تصویری OKM Exp 6000 Read mo rPCBeta shop